"ناصر" جوان هفت خط و مارگزیده است که میداند دوران بازنشستگیاش نزدیک است.به همین جهت میخواهد آخرین دزدیاش را کرده و بعد از این کار کناره گرفته و با "شیرین" زندگی کند او با "جلال" و "خسرو" به سرقت از یک جواهرفروشی دست میزند.خسرو پس از سرقت طی فرصتی تصمیم میگیرد جواهرات را به تنهایی تصاحب کند.جلال و ناصر، خسرو را پیدا کرده و جواهرات را از او میگیرد.بعد ناصر جلال را که قصد ربود جواهرات را کرده میکشد و قصد دارد با ترن فرار کند که خسرو سر میرسد و هر دو در مبارزه باهم کشته میشوند.