با مرگ ارباب دهکده، بازماندهی او_ زن خارجیش_ از رعیب خود میخواهد که ملکش را ترک کند، زن جایی را ندارد که برود. یکی از عمال زن که شیفتهی اوست، برادر رعیت را میکشد و وقتی میخواهد از دهکده فرار کند رعیت او را گرفتار کرده و کشان کشان به میدان دهکده برده و به قتلش میرساند و خود نیز وسیله ژاندرام گرفتار میشود.