عشق دختر چایکار و پسر کارخانه دار از نظر پدر محکوم است و چون نتیجهای نمیگیرد، عدهای را به تعقیب پسرش میگمارد.طی حادثهای پسر بیناییاش را از دست میدهد و از دختر محبوبش دور میافتد.دختر فرزندی را که از مرد محبوبش دارد به تنهایی بزرگ میکند و به تحصیلات عالیه میرساند و بعد یک تصادف آنها را باهم روبرو میکند.پسر که پزشک قابلی شده، به پدرش بینایی میدهد و این حادثه پس از سالها، خانوادهی کوچک و زجر کشیده را گرد هم میآورد.