«میرعماد» مردی است متقی و متدین. او در محلهای قدیمی، با گچبری روزگار می گذراند. میرعماد زندگی آرامی دارد تا اینمه دختر «حبیب» را میبیند. میرعماد شیفته دختر میشود اما یارای نزدیک شدن به او را ندارد. «غلام» - ثصاب محله – نیز دل در گرو عشق دختر دارد و چون دختر به میرعماد توجه دارد، این امر حسادت او را برمیانگیزاند و وقتی از اقدامات خود برای جلب توجه دختر نتیجهای نمیگیرد، به او تجاور میکند و میرعماد نیز در یک نزاع سخت، غلام را میکشد.