صابر ساعدی جراح مغز ٥٥ سالهای است که در پی خرابی اتومبیلش در جاده به مهمانخانهی روستا مراجعه میکند که مسئول پذیرش مهمانخانه به دلیل تکمیل بودن ظرفیت او را به ویلایی راهنمایی میکند که متعلق به چهار مرد مسن است. صابر بعد از ورود به ویلا و صحبت در مورد اجاره اتاق متوجه میشود که مردها بازنشستگان وزارت دادگستری هستند و او را به جای پرداخت پول به بازی دعوت میکنند. جراح متمول ناچار به پذیرفتن شرایط میشود و بازی که یک جلسه دادگاه است با پذیرفتن نقش متهم از سوی صابر انجام میشود. پیرمردها هر کدام نقش شغل سابق خود را بازی میکنند و اتفاقات بعدی که در طول از ساعت پنج صبح تا ساعت پنج عصر رخ میدهد...