فرشته بیوه زنی است که در محله ای قدیمی با خانواده اش زندگی میکند. پدر او غیاثی به دلیل بدهکاری به سوپری محل رمضون سبیل میخواهد فرشته را به او بدهد و از مسئولیت او خلاص شود . فرشته دنبال کار است اما پیداکردن کار برای او که در بدترین شرایط زندگی میکند کار سختی است . یک روز دخترخاله او مگی که همراه با پدر پولدارش زندگی میکند . او فرم شرکت پولداری را برای فرشته می آورد و از او میخواهد تا با یکدیگر برای استخدام به آنجا برود . او شرایط دروغی را سرهم کرده و در فرم فرشته می نویسد. او فرشته را به خانه اش برده و او را به شکل یک دختر پولدار بالاشهری درآورده و لنز خود را نیز به او می دهد. فرشته در جلسه اول فرم را به نایب رئیس داده و می رود . جلسه دوم فرشته یکی از لنزهایش را خوب به چشمش نمی زند و چشمهایش دو رنگ شده و باعث پیشنهاد خواستگاری از طرف رئیس شرکت میشود. آن دو در شرکتی موافقت می کنند که موبایل را به قیمت ارزان بفروشند. مرد خود را یک مرد دوست داشتنی در ذهن فرشته ترسیم می کند. او یک بار می گوید که می خواهد به خارج برود اما به سراغ نامزد جوان خود می رود. او یک زن دیگر دارد. مگی زن اول مرد را پیدا می کند و او را با فرشته روبرو می کند. مرد در شرکتی دیگر موبایل را به قیمتی گران می خرد و موبایل های بسیاری را بدست می آورد و آن را در شرکت فرشته می فروشد. او خود را با سوزاندن پیشانی و جوهر مالیدن به صورت تبدیل به مرد دینداری کرده و به زندانی می رود که در آن جا حبس است و حاجی او را با این عنوان می شناسد و به او علاقه دارد. فرشته از او شکایت می کند و او و نایب رئیس دستگیر می شوند تا آب خنک بخورند. فرشته یک پیتزافروشی باز می کند و برادرش به سربازی که از آن جا فرار کرده می رود تا آن را به پایان برساند. فرشته از زن اول مرد و نامزد او نیز کمک می گیرد.