یک معلم روانشناس برای تدریس وارد مدرسهی دخترانهای میشود که در آن دانشآموزان استثنائی و ناشنوا تحصیل میکنند. ورود او مصادف میشود با آشنایی با دخترکی ناسازگار و کندذهن که قصد کشتن همشاگردیش را در سر کلاس داشته است. معلم جوان با تلاش فراوان سعی در اصلاح شخصیت ناسازگار دخترک میکند و در روزهای بعد تلاش او تا حد ایثار و جنون پیش میرود. به زودی روشن میشود که معلم جوان به خاطر آنکه از داشتن فرزند محروم است، عاشقانه در بازسازی شخصیت دخترک تلاش میورزد. وقتی تلاش او به ثمر میرسد، پدر دخترک سد راه رابطهی آنها میشود؛ چراکه این دختر تنها یادگار همسرش است که طی حادثهای او را از دست دادهاست. کشمکش روحی و عاطفی دردناکی بین آنها آغاز میگردد و سرانجام دخترک که راه حل این مسئله را یافته است، آن را به صورت فریادی بلند سر میدهد.