ایوانف مردی است نیک سرشت و خوش قلب که در معرض کج فهمی ها و افترا زنی های اطرافیان قرار دارد و سرخورده از زندگی و همسر بیمار خویش از محیط خانواده می گریزد. دختری به نام ساشا که شیفته او شده، و شاید با انگیزه دلسوزی و ترحم، می خواهد او را از ورطه زندگی ملال آورش رهایی بخشد، اما ایوانف که دچار نومیدی مرگ آوری است و پس از مرگ همسرش طاقت ورود به ماجرا و زندگی جدیدی را ندارد، درست در زمان فرا رسیدن جشن ازدواج با ساشا خود را با تیر می زند.