«طاهره» و شوهرش «منصور» در یک آپارتمان اجارهای زندگی آرامی دارند. پدر «طاهره» پیر و از کار افتاده است و پیش آنها زندگی میکند. تنها دارایی او یک خانهی قدیمی در مراغه است که قصد دارد آن را فروخته و جهت خرید خانه به «منصور» کمک کند. اما «منصور» غرورش اجازهی قبول چنین کاری را نمیدهد. روز جمعه «طاهره»، خواهر «منصور» «مهری» و بچههایش را دعوت به ناهار میکند. «مهری» که گویی از قبل برای تفرقه آمده، پای پدر «طاهره» را وسط کشیده و زندگی آرام آنها را بر هم میزند. «منصور» به دفاع از خواهر به حالت قهر خانه را ترک میکند. «طاهره» بچهها را به پارک میبرد و طی تماس تلفنی با دوست «منصور» مطلع میشود که شوهرش به خانه برگشته است. شتابان به خانه میرود ولی نه تنها «منصور» برنگشته بلکه پدر هم از خانه رفتهاست و...