قبل از کشف آمریکا توسط کریستف کلمب، زنی بومی در میان بقایای یک کشتی در هم شکسته وایکینگ ها پسر بچه ای را پیدا می کند. او تنها بازمانده از گروه وایکینگ هایی است که به قصد غارت دهکده های بومیان آنجا از کشور خود عازم قاره ناشناخته بودند. زن به کودک نام شبح داده و او را بزرگ می کند. تنها یادگار شبح از گذشته خود، شمشیری آهنین است. سلاحی که هنوز در میان بومیان شناخته شده نیست. پانزده سال بعد؛ شبح تبدیل به جنجگویی نترس شده است. یک روز که برای شکار از دهکده بیرون رفته، بار دیگر وایکینگ ها از راه رسیده و اهالی را قتل عام می کنند و …