"صبریه" بیوه جوان به همرا پدر، مادر و تنها فرزند خردسالش در یکی از اقامتگاههای جنگ زدگان تهران زندگی میکند. او تصمیم دارد به همراه خانوادهاش با مشکلات دست و پنجه نرم کند. مسائل وجود فراره وی، نمیتواند عزم راسخ او را در هم بشکند و عمدهترین این مشکلات یافتن کار است. طی تلاشهایش با "حبیب" راننده تاکسی که ساکن همان اقامتگاه است، آشنا میشود. حبیب نیز در این تلاشها شریک میشود. اوج این آشنایی و همراهی در روزی زیبا، غرورانگیز و به یاد ماندنی برای تمام مردم کشورمان متجلی میشود. "فتح خرمشهر"