"خادمزاده" کارمند ساده شهرداری، پس از وقوع انقلاب اسلامی، از اینکه عکسی با "هویدا" نخست وزیر وقت دارد. سخت ناراحت است و تلاش میکند که عکسها را جمعآوری کند در این حال گروهی سعی در فروش زمینهائی بطور غیرقانونی دارند و سعی میکنند که خادمزاده را با وعده و وعید متقاعد به همکاری با خود سازند. اما خادمزاده نمیپذیرد. یکی از زمینخواران متوجه مشکل خادم زاده شده و با بدست آوردن یکی از عکسها و استفاده از جریمه سعی میکند او را وادار به همکاری با خود سازد. خادمزاده که نمیخواهد به این عمل تن دردهد، خود را پنهان کرده و به محل کارش نیز نمیرود. افراد خانواده این مشکل را با مسئولین اداره درمین گذارده و آن را حل و فصل میکنند. این اقدامات در عین حال منتهی به دستگیری افراد کلاهبردار و آرامش خاطر خادمزاده میشود.