ریحانه سرگذشت زنی است تنها، او که از گذشته خود جدا شده به شهر زادگاهش باز میگردد تا زندگی تازهای را جستجو کند. در ابتدا به خانه پدری که اینک برادرش با فقر در آن زندگی میکند میرود. برادر که وجود او را مزاحم زندگی خود میداند، از این موضوع به شدت ناراحت و عصبانی است. ریحانه ناگزیر به سراغ خواهر خود میرود. او نیز ریحانه را برای خود خطری احساس میکند و در نتیجه با احترام عذرش را میخواهد. ریحانه که باز تنها مانده این بار نزد زن عمویش «عزیز خانم» میرود. زن عمو در گذشته خواهان ازدواج ریحانه با تنها پسرش رضا بوده است. رضا از سفر باز میگردد و به رغم مخالفت پدر وی، مقدمات این ازدواج فراهم میگردد ولی حادثهای همه چیز را به هم میریزد...