برای آخرین بار، روایتگر زندگی حبیب، کارگر سادهایست که رئیسش قندی، او را اخراج میکند. حبیب در خلوت شبانه، جلوی قندی را میگیرد تا طلب بخشش نماید؛ اما با درگیری میان آنها، قندی به زمین خورده و بیهوش میشود. حبیب که گمان میکند مرتکب قتل شده؛ قندی را در صندوق عقب ماشین گذاشته و با خود به خانه میبرد...