چند ماه پس از دست یابی ایران به انرژی اتمی، افشین فرهد که مهندس شیمی است به دلیل پیدا نکردن شغل مناسب در ایران افسرده است و به همین علت خواهر دوقلویش، سیمین ، که در یک آموزشگاه تعلیم رانندگی کار میکند میخواهد مقدمات سفر او به کانادا را فراهم کند. او به صورت اتفاقی با یکی از شاگردان آموزشگاه به نام حبیبی که خود و همسر متمولش مقیم کانادا هستند آشنا میشود و مشکل خود را برای او تعریف میکند و حبیبی به او قول میدهد که با کمک همسرش محب که در کانادا شخصی متنفذ و صاحب یک بنگاه کاریابی است علاوه بر اینکه مشکل افشین را حل نماید، بعد از مدتی هم مقدمات سفر سیمین و خانواده اش به کانادا را نیز فراهم سازد. سرانجام با کمکهای محب و حبیبی، افشین از راه دوبی راهی کانادا شده و در آن جا به عنوان مدیر داخلی در یک کارخانه تولید مواد شیمیایی مشغول به کار میشود و سیمین هم که از این اتفاق بسیار شاد است پس از بازگشت به ایران، پیشنهاد محب مبنی بر ادامه همکاری با آنها را میپذیرد. در همان زمان حاج محمود به نیا که از سوی وزارت اطلاعات مسئول تأمین امنیت پایگاههای هستهای شده است، از برادرش مسعود که نامزد سیمین و فیلمبردار است میخواهد که با کمک دستیارش علی از پایگاههای انرژی هستهای و تلاشهای شبانه روزی و بی وقفه متخصصان و دانشمندان هسته ای فیلمبرداری کند و با دانشمندان و سرپرستهای آنان مصاحبهای را نیز ترتیب دهد و مسعود نیز قبول میکند و به همین منظور حاج محمود برای آن دو دفتری تهیه کرده و بهترین نیروی عملیاتی خود به نام عماد نبوی معروف به عماد پلنگ را مأمور مراقبت از آنان میکند. غافل از آن که فردی از خبره ترین جاسوسان سازمان موساد به نام موشه بایار با نام مستعار گاو خندان با کمک دستیارش، سعید مشغول رصد صوتی و تصویری آنها است. از آن سو هم سیمین پس از مدتی متوجه میشود که بنگاه کاریابی محب یک پوشش است و محب و حبیبی و افراد آنان همگی از بهترین، ماهرترین و مجرب ترین جاسوسان سیا، موساد و ام آی ۶ هستند و مأموریت اصلی آنان توطئه بر علیه ایران و جاسوسی از انرژی اتمی ایران است.