"سعید" و "محمد" با زنی به نام "فخری" آشنا شده و به پیشنهاد او راهی سفر میشوند. زن آنها را به جرم قصد تجاوز به دام انداخته و تقاضای پول میکند، آن دو پول نمیدهند و زندانی میشوند. در زندان سعید باخبر میشود که نامزدش به خاطر این رسوایی خود را کشته است. بعد از آزادی، سعید برای انتقامجویی به جستجوی فخری میپردازد، اما محمئ که به فخری علاقمند است سعی میکند او را از این کار باز دارد، فخری وسیلهی سعید به قتل میرسد. محمد نیز سعید را از بین برده و خود گرفتار پلیس میشود.