«عطا» مردی حدودا سی و پنج، شش ساله و پولدار است که همسرش «سپیده» یک خانم مهندس فعال و متجدد است و یک پسر کوچک خوش سروزبان به نام «سمیر» هم حاصل زندگی مشترک او با سپیده است. «عطا» از آنجاییکه حوصله انجام کارهای اداری را ندارد اختیار همه اموالش را به همسرش سپرده تا او به امور اداری و مالی کارهایش بپردازد. تا اینکه سپیده در حین رسیدگی به فعالیتهای شهرکسازی خودش با محمدرضا (دوست قدیمی عطا) درگیر میشود و در جریان این اتفاق محمدرضا که مرد جا افتاده و خوشگذرانی است تصمیم میگیرد تلافی این قضیه را بر سر سپیده در بیاورد. او از خواهرزاده جوانش مریم که زمانی به «عطا» علاقهمند بوده به عنوان طعمه استفاده میکند و با روبرو کردن «عطا» و «مریم» نقشه خودش را عملی میکند. «عطا» بطور مخفیانه با مریم ازدواج میکند و در یکی از باغهای بزرگ پرتقالش برای او خانه و زندگی درست میکند و به زندگی مخفیانهاش با مریم ادامه میدهد.