در فصل صید مروارید، «عاشور» مرواریدی پیدا میکند که به نظر صیادان خبره و قدیمی، بزرگترین مروارید جهان است. از آن پس یک سلسله ماجرا برای عاشور پیش میآیدکه مروارید را از کف او خارج کنند. در یکی از درگیریها عاشور مرتکب قتلی شده و از آن پس با همسر و فرزندش، آواره و سرگردان میشود. خریداران مروارید، مزدوری ر اجیر کرده و به تعقیبش میفرستند. درگیری عاشور و مرد اجیرشده، ابتدا به همدردی اهالی بندر با عاشور و در پایان به یک عصیان عمومی تبدیل میشود.