عزت بخشنده، پیرمرد هفتاد ساله ای است که وضع مالی بسیار خوبی دارد، صاحب پنج فرزند دختر شده که دو دخترش را از دست داده و بقیه ی دخترانش ازدواج کرده اند. دامادهای آقا عزت، گرچه آدم های با شخصیت و خوبی به نظر می رسند اما از نظر مالی شرایط ناگواری دارند و عزت با حمایت همسرش شوکت تصمیم دارد بخشی از دارایی خود را به دخترها و دامادهایش بدهد تا بلکه در زنده بودنش خوشحالی آن ها را ببیند. در جلسه ای که برای تنظیم وصیت نامه و تقسیم اموال برگزار می شود، بین دامادها بر سر ارثیه درگیری شدیدی پیش می آید. عزت که وضع را چنین می بیند وصیت نامه را پاره می کند و همه را از خانه اش می راند. پس از چند ماه عزت که دچار یک بیماری سخت شده بار دیگر با تشویق همسرش گناهان دامادهایش را می بخشد و مجدداً تصمیم به تقسیم ارثیه بین آنان می گیرد، اما هنگامی که عزت می خواهد وصیت نامه را امضا کند، حال شوکت به هم می خورد و زمانی که به پزشک مراجعه می کنند، با شگفتی از موضوع حامله بودن شوکت آگاه می شوند که باعث می شود تقسیم ارثیه بار دیگر به تعویق بیفتد، این در حالی است که سارا و سامان، دو نوه ی عزت، نامزد هستند و هر بار ازدواج آن ها به دلیل امضا نشدن وصیت نامه به تعویق می افتد و همه ی امید و آرزوی آن ها برای ازدواج کردن به امضای این وصیت نامه بستگی دارد. از طرفی، دامادهای خانواده که می فهمند مادرزنشان حامله است از ترس اضافه شدن ورثه ی تازه سعی می کنند کاری کنند که بچه ی شوکت خانم سقط شود. اما همه ی نقشه هایشان در این راه، ناکام می ماند و در این مسیر بلاهای مختلفی سرشان می آید. پس از مدتی در آزمایش سونوگرافی معلوم می شود شوکت خانم سه قلو حامله است و هر سه فرزندش هم پسر هستند. بچه ها به دنیا می آیند و عروسی سارا و سامان هم برگزار می شود.