"نصرت" و "قوام" دو دوست زمان کودکی وقتی باز به یکدیگر میرسند، هرکدام مشکلی دارند. "سلیمان" مانع دستیابی نصرت به دختر مورد علاقهاش "لیلا" است و قوام مشتاق بازستاندن انتقام از عمویش، که او را مسبب مرگ پدرش میداند. قرار میشود، هریک به جای دیگری و برای همدیگر دست به قتل بزنند. بعد از مدتی قوام خبر کشتن سلیمان را به نصرت میدهد و نصرت نیز عموی قوام را از بین میبرد. پلیس در تحقیقاتش نتیجهای نمیگیرد. ولی پس از مدتی وقتی که قوام قصد خروج از کشور را دارد نصرت، سلیمان را زنده و لیلا را همچنان دربند میبیند. نصرت نزد قوام میرود که او را به قتل برساند ولی پلیس او را پیش از آنکه قصدش را عملی کند گرفتار میکند.