قسمت اول: «عزیز» گلفروش دورهگرد، چهارفصل از زندگی گذشتهاش را به خاطر میآورد. «عزیز» و همسرش «گلخانم» نگران باغشان هستند، چون توسعهی آپارتمانسازی آنجا را تهدید میکند. قسمت دوم: «آسید محمد» رانندهی اتوبوس شبهنگام گرفتار برف و بوران جادهی کوهستانی میشود. او برای نجات جان مسافران از سرما ناچار میشود اتوبوسش را که تنها سرمایهی زندگی اوست به آتش بکشد. قسمت سوم: پیرزنی مبتلا به آسم در جایی زندگی میکند که در جوارش محل جمعآوری زباله است. «ابراهیم بلور» و «نصرت طلا» تصمیم میگیرند پیرزن را از این مخمصه نجات دهند. آنها با فداکاری آن زبالهدانی را به گلستانی کوچک تبدیل میکنند.