طوبی کارگری است که در کارخانه ریسندگی کار می کند. وی زنی دردکشیده است که با آن گریمِ عالی صورتش درست شبیه زنان فداکار و مادران مهربان شده است. او هر روز نخها و کلافها را در کارخانه جا به جا می کند و گویی با کلاف سر در گم زندگیش درگیر می شود و تلاش می کند تا مانع فروش خانه محقرشان، توسط شوهرش بشود.
و شوهرش، مردی است که از لحاظ جسمی و فکری منفعل است، بیکار و ناتوان. مردی که فقط سایه اش روی افراد خانه گسترده شده است و هیچ کاری انجام نمی دهد. او در زمان خود به حد کافی مرده باد و زنده باد گفته و جزایش را که لنگ شدن اوست، گرفته است. لذا نمی خواهد پسر کوچکش مثل او وارد سیاست شود. در عوض دلش می خواهد پسر بزرگ به جای او، پولدار شود و هر آنچه که او نشده، پسرش بشود.