آذر متنفر از دختر بودن است، پس او از یادگیری مهارت های مرد خسته نمی شود. به عنوان یک موضوع رساله او، تصمیم می گیرد که عمه اش درباره یک مرد که بخواهد فرزندش باشد، کار کند. هنگامی که همسرش یک دختر را ارائه می دهد، او به همه می گوید که همسرش یک پسر به نام تندار را تولد می دهد. او ادامه می دهد که دخترش به عنوان یک پسر بزرگ است. یک روز رعاد، یکی از پسران قبیله، تندار را میبیند که لباسهای دخترانه را میپوشاند و عاشق او می شود. تندار نیز به طور محرمانه در عشق او افتاده است. اما او نمیتواند این راز را فاش کند، و هنگامی که او مصمم به انجام این کار است، پس از پیروزی رعید به دلیل یک زخم مرگبار. آذر، که دنبال داستان پشت کامپیوترش است، در مورد پایان دادن به آن ناراحت است و علی را که عاشق او است، اما همیشه از او رد کرده است، می تواند او را مجددا پیشنهاد دهد.