هاتف روحی است که از زندگی و زمان مرگ آدم ها خبر دارد. او در مقطعی از آسمان به زمین می آید تا این بار با رفتن به آسایشگاهی که جانبازان جنگ در آن سکونت دارند به زندگی و سرنوشت آنها بپردازد. بهمن، یکی از ساکنان آسایشگاه، که جانباز و مبتلا به سرطان است، نوشتن آخرین کتابش را تمام کرده، اما برای چاپ آن با مشکل رو به رو است. او از دکتر آزمایشگاه که متخصص پوست و زیبایی است کمک می خواهد تا مجوز چاپ بگیرد. از سویی دکتر نیز که در کار ساخت وساز و زدوبندهای پنهانی با تاجری به نام فاضلی است، قصد دارد با کمک او یک مجتمع بزرگ زیبایی پوست تأسیس کند. فاضلی برای پیشبرد کارهایش سعی می کند با دادن رشوه و وسوسه کردن رنجبر که مسؤولیت واحد اعطای وام و اعتبارات بانک را برعهده دارد، به اهداف خود برسد. هاتف که مراقب همه چیز است مقابل چشم آنها نمایان می شود و می گوید تا ده دقیقه دیگر فاضلی خواهد مرد. فاضلی بعد از مرگش با اصغر که روحی سرگردان است دنبال رسیدگی به امور اخروی خود می رود و قرار می شود بدهی هایی را که دارد پس بدهد. روح پرستاری به نام هانیه که در زمان جنگ با بهمن آشنا شده و قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند، دائم با بهمن است و از او می خواهد دست از شعار دادن در کتاب هایش بردارد و به او بپیوندد. هاتف که پیگیر سرنوشت فاضلی است به مراسم ختم او می رود. زمانی که نوبت به سخنرانی رنجبر می رسد مقابل چشمانش نمایان می شود و او را وامی دارد تا برخلاف خواسته اش درباره زندگی واقعی و زدوبندهای فاضلی بگوید و اینکه فاضلی از او خواسته تا همه دین ها و طلب هایی را که داشته ادا کند. بعد از پایان مراسم به بهانه اینکه رنجبر دچار بیماری روانی شده او را به آسایشگاه جانبازان می برند. رنجبر دکتر را تهدید می کند که کارهای خلاف و زدوبندهایی را که داشته افشا خواهد کرد. دکتر هاتف را می بیند و دچار جنون می شود. در پایان هاتف که مأموریتش به پایان رسیده دوباره به آسمان باز می گردد، در حالی که آنجا مراسم ازدواج هانیه و بهمن است.