«ابراهیم اکبری» تلاش میکند تا جای خالی پدر را در خانواده پر کند، اما از عدم اعتماد به نفس رنج میبرد. «رضا» دوستش، بر نگرانیهای او دامن میزند. «اکبری» در یک کارگاه مجسمهسازی کار میکند. «بهزاد» صاحب کارخانه به کارهای خلاف هم دست میزند. «ابراهیم حسینی» نوجوانی است جنگزده، جانباز و از خانوادهی شهید که یک پای خود را در بمباران دزفول از دست داده است. با ورود او زندگی «اکبری» دگرگون میشود و بر ترسهایش غلبه میکند و...