«مشروه» و «نخلو» عروسی میکنند. «نخلو» نگران از تأمیمن معاش خانواده و ناراضی از نقشهای که «ناخدا» و «حاج رییس» برای او و اهالی آبادی در سر دارند، با آنان درگیر میشود، امّا در توطئهای که برایش فراهم میآورند گرفتار شده و خود اسیر و افلیج و زنش قربانی آن میگردند. در نهایت اهالی به دنبال پول نفت، آبادی را به سوی جزایر نفتی تر میکنند و تنها «نخلو» میماند و «شروه»...