«عبود» فرزند «ناخدا» توسط مهاجمین عراقی به اسارت گرفته شده است و «ناخدا» که با «یونس» اختلاف دیرینهای دارد، میکوشد مخفیانه و به دور از چشم نیروهای بسیجی، پسرش را از چنگ عراقیها نجات دهد. او برای رسیدن به مقصودش دست به هر کاری میزند و حتی با «حسام» جاسوس تماس میگیرد تا با کمک «دریاقلی» خود را به آن سوی اروندرود برساند...