Debbie Strand یک آتش سوزی ایجاد کرد که مادرش و دوست پسر مادرش را کشته است و برای مادربزرگ سالخوردگانش که مسیحی و بنیانگذار بنیادگرای فوق محافظه کار است، زندگی می کند. مادر بزرگ او خشونت آمیز و فیزیکی خشونت آمیز است و حتی او را مجبور می کند تا پیراهن و لباس های قدیمی اش را پوشانده باشد. دببی سگ مادربزرگش را می کشد و مادربزرگش را بعد از اینکه خاطرات خود را می خواند، با نیش او می میراند و می گوید او او را در یک مدرسه اصلاحات قرار می دهد. دبی همچنین چشم یکی از معلمان جدید او، آقای رینالدی را می بیند. پس از یادگیری که او یک دوست دختر دارد، پیامهایش را بر روی دستگاه پاسخگو حذف می کند و تلاش می کند تا او را بکشد تا او بتواند آقای رینالدی را به خودش جذب کند. دبی در نهایت دستگیر و در یک موسسه قرار می گیرد.