جمشید رفته است و ضحاک در پی طمع و جاهطلبی برای محاصره جمکرد٬ به نیابت از پدر بر تخت جمشید تکیه میزند٬ اما افسوس که اهریمن بر وجود ضحاک سیطره یافته و تاریکی او تمام شهر را فرامیگیرد. در این میان آفریدون که کودکی است کشاورز زاده٬ متولد میشود و برای دادخواهی خون پدر و مادرش پیرو کاوه آهنگر قیام میکند.