«حسن» مهندس راه و ساختمان، «هادی» کارگردان سینما، «جعفر» پزشک و «جلال» دلال اتومبیل، چهار برادر و فرزندان «عزیز» درشکهچی هستند. آن ها چنان غرق در کارند که مدتهاست والدین خود را از یاد بردهاند. بمباران دشمن باعث میشود که منزل و والدین آنها به کلی از بین برود. هیچ اثری از جنازهشان به دست نمیآید. چهار پسر «عزیز» که به شهر زادگاهشان آمدند پس از آنکه در جستجویشان در ویرانهها نتیجهای به دست نمیآورند، تصمیم به بازگشت میگیرند. اما مدت کوتاهی بعد، پدر در اشکال و موقعیتهای مختلف در برابر تک تک پسرانش قرار گرفته و آنها را دعوت به بازگشت میکند. برادرها بار دیگر کنار هم جمع میشوند، مشورت میکنند و سرانجام به شهر کوچکشان باز میگردند و در آنجاست که آنها پس از مدتها اصالت گمشدهی خویش را باز مییابند.