"سید" پس از مرگ همسرش با "رباب" ازدواج میکند و به روستای خود بازمیگردد. پسر سید، "طاهر" که همواره به یاد مادر است، با همسر جدید پدرش از نظر عاطفی رابطه برقرار نمیکند. رباب که نیز قادر به بچه دار شدن نیست به طاهر روی خوش نشان نمیدهد. اما سید هم طاهر را دوست دارد و هم رباب را ولی طاهر و رباب از هم دوری میجویند چون تصور میکنند باید از یک دیگر نفرت داشته باشند. یک روز حادثهای اتفاق میافتد و انبار به آتش کشیده میشود. رباب در میان شعلههای آتش میماند. اهالی سعی در نجات او میکنند ولی موفق نمیشوند. سرانجام طاهر او را از مرگ حتمی نجات میدهد. رباب و طاهر میفهمند که هر دو به محبت یکدیگر نیاز دارند.