«اکبر عبدی» بازیگر سینما تصمیم میگیرد صرفاً در فیلمهای هنری بازی کند، اما همیشه به خاطر پارهای مشکلات، به خصوص مشکلات مالی مجبور به بازی در فیلمهای تجاری میشود. این بار تصمیم قطعی گرفته است، اما پی میبرد که همسرش عزمش را جزم کرده که فرزندی داشته باشد، اما او نازاست. زندگی آنها دچار مشکل میشود. سرانجام «سیمین» (همسرش) تصمیم خود را میگیرد و دختری کولی را به عقد «اکبر» در میآورد تا صاحب فرزندی شوند. حضور دختر کولی زندگیشان را آشفته میکند، توجه فراوان «اکبر» به «دختر کولی»، «سیمین» را به جنون و تیمارستان میکشاند. اما دختر کولی نمیتواند فرزندی برای «اکبر» به دنیا بیاورد. لذا «اکبر» به سراغ «سیمین» رفته و نوزادی از پرورشگاه به فرزندی میپذیرند.