سوران ملقب به «کاک ستلایت» نوجوان پر جنب و جوشی است که از روستایی دیگر آمده و بزرگان روستا را مجاب می کند تا ماهواره ای در آن جا نصب شود. او که رییس دار و دسته ی بچه های روستا به حساب می آید، از طریق واداشتن آن ها به خنثی کردن زمین های مین گذاری شده و فروش لاشه ی این مین ها به یک واسطه، برایشان کسب درآمد می کند. در این بین سر و کله ی آگرین و برادر معلولش هنگاو پیدا می شود که کودکی نابینا را به همراه دارند. در یک مرافعه ی کوچک، ستلایت مغلوب هنگاو می شود و از سوی دیگر او که عاشق آگرین شده، تلاش می کند به هنگاو هم نزدیک شود. به همین دلیل وقتی کودک نابینا، بی خبر از همه جا خود را وسط میدان مین می بیند، ستلایت جان خودش را برای نجاب او به خطر می اندازد و مجروح می شود. پیش از آن در یکی از دیدارهای کوتاه، ستلایت برای آگرین از برکه ای سخن گفته که چند کودک عشق ماهی سرخ را در خود غرق کرده و به همین دلیل مردم روستا از آب آن برکه استفاده نمی کنند. پیش بینی هنگاو در مورد حمله ی نظامی، ستلایت را به تکاپو می اندازد و اهالی روستا در موعد مقرر تجمع می کنند. ورود نیروهای نظامی آمریکا و کشورهای دیگر شرایط گذشته را تغییر می دهد. آگرین به دنبال فرصتی است تا کودک حرامزاده اش را از میان بردارد و هنگاو به شدت مانع کار او می شود. بچه های گروه ستلایت که به تخلیه ی افزارهای نظامی مشغولند با هشدار هنگاو پراکنده می شوند و اندکی بعد یکی از همان افزارهای عمل نشده می ترکد. به این ترتیب شرایط جدید باعث تجزیه ی گروه ستلایت می شود. از سوی دیگر آگرین سرانجام نقشه اش را به اجرا درمی آورد و خودکشی می کند و هنگاو در میان نظامیان تازه وارد، رهسپار جایی نامعلوم می شود.