روستایی در کویر بر اثر بارندگیهای مناسب مزارع پرمحصولی دارد. اهالی این روستا اکثراٌ گندم کشت کردهاند و به علت فراوانی محصول آینده خوبی را پیش رو دارند و هرکدام در این فکر هستند که آرزوهای خود را عملی سازند. دوران خوشحالی آنها زیاد طول نمیکشد و روستا مورد حمله ملخ قرار میگیرد. ملخها مزارع گندو را از بین میبرند و تلاش روستائیان برای مبارزه با آنها به جائی نمیرسد. سرانجام حمله ملخها با نابودی مزارع به پایان میرسد. بعد از مدتی یکی از اهالی روستا گم میشود. بعد از مدتی جستجو او را پیدا میکند. در حالی که مثل ملخ مشغول خوردن گندم است، رفته رفته عدهای از اهالی ده گرفتار این بیماری شده، به بیابان رفته و گندم میخورند. وقتی دیگر گندمی برای آنها باقی نمیماند به روستا حمله میکنند و دست به جنایت میزنند، اهالی روستا ابتدا با آنها مماشات میکنند ولی به زودی خود را ناگزیر از مقاومت میبینندو در یک نبرد وحشیانه، مهاجمین را از بین میبرند. روستا آرامش خود را بازمییابد. یکی از روزها جوانی از اهالی ده با یک کیسه گندم به بیابان میرود.