دکتر "فرهاد" پس از پایان تحصیلاتش به ایران بازمیگردد. در وهله اول محیط کار و خانوادهاش نه تنها جاذبهای در او ایجاد نمیکند. بلکه افسردهاش میسازد. به گونهای که تصمیم به بازگشت میگیرد تا اینکه در مسیر حادثهای با جوانی به نام "رضا" آشنا میشود و درمییابد عموی او بیماری سختی دارد. فرهاد عمویش را معالجه کرده و در جنوب شهر مطبی دایر میکند و با عشق و علاقه شروع به کار مینماید. در این حال "مهری" نامزد رضا برای او کار میکند نظرش را جلب میکند. از این پس رضا از چشم مهری میافتد. خانواده به دکتر گرایش عاطفی شدیدی پیدا میکنند ولی فرهاد که متوجه موقعیت شده با تمهیداتی وصلت رضا و مهری را فراهم میکند و ترجیخ میدهد که ففقط دوستشان باشد.