"حسن دریائی" کارمند جزء وزارت دادگستری روستائیزاده پس از ده سال زندگی با مادر خویش که زنی با فرهنگ روستائی مذهبی سنتی است. در تهران وی با "آذر" دختر مسایه که به اصطلاح دختری امروزی است، ازدواج میکند. تضاد فرهنگی بین عروس و مادرشوهر از یک طرف و تلاش حسن برای فراهم آوردن امکانات یک زندگی مرفه مطابق خواست همسرش از سوی دیگر، زندکی زن و شوهر جوان را دچار آشفتگی و درگیریهای گوناگون میکند. در این شرایط مادر ناچار از ترک پسرش میشود و آذر ناخواسته باردار میشود. مادر برای دیدار نوهاش و یاری در نگهداری نوزاد مجدداٌ به خانه پسرش بازمیگردد ولی حالا دچار فلج پا شده است. چندی بعد مادر درمیگذرد و رابطه حسن و آذر به سردی میگراید. و بالاخره آذر او را ترک کرده و حسن که متدرجاٌ خود را بازیافته در اثر عارضه سکته قلبی فوت میکند.