مردم یزد "دائماٌ" مورد اذیت و آزار شخصی به نام "قاسم باجخور" قرار دارند، تا اینکه دو دوست به نامهای "حبیب" و "طاهر"، قاسم را وادار میکنند که رویهاش را تغییر دهد. یک شب حبیب در یک محلهی بدنام به "شیرین" معشوقهی قاسم برخورد میکند و به او پیشنهاد میدهد در صورتی که حاضر به ترک خانه فساد بشود، حاضر است وی را عقد کرده به خانهی خود ببرد. و چنین نیز میشود. قاسم که این واقعه بر او گران آمده، سعی میکند که بین حبیب و طاهر سوءتفاهم و درگیری ایجاد کند. اما موفق نمیشود و دو دوست با از بین بردن او آرامش را به یزد بازمیگردانند.