جعفر پناهی، کارمند اداره ی نقشه برداری، از طریق کتاب «دایرکت متد» با قهرمان خیالی خود، جو محشور است. نزدیکی جعفر به جو موجب دوری او از خانواده و نامزدش می شود. جعفر در سفری دریایی به غرب دوشادوش جو رستوران و پمپ بنزینی را احداث و اداره می کند. با بتی، دختر عموی جو، ازدواج می کند و در درگیری با گروهی تبهکار آن ها را از پا در می آورد. بالاخره واقعیت بر خیال او پیروز می شود.