داستان اول، "دوست خداحافظ": سال ها پس از جنگ ایران و عراق، یک نیمه شب، مسلمان، جانباز شیمیایی مسمومیت، لباس خود را می پوشاند و تصمیم می گیرد که به بهشت ​​زهرا برود، مادرش احساس نگرانی می کند، اما او به او می گوید در مورد انتصاب او را با دوستان خود. مسلمان در بهشت ​​زهرا با دوستان شهیدش ملاقات می کند و با موتورسیکلت در اطراف شهر سوار می شوند. صبح مادرش بدن مرده مسلمان را بر روی تختش می یابد؛ او اکنون با دوستانش است. داستان دوم، "The Rainbow Momentary": یک فیلم کارگردان فیلمبرداری خاطرات جنگی است. ناگهان دو نفر از اعضای بسیج به نام مصطفی حسینی و گلرضا محمدی به چارچوب حرکت می کنند و از خدمه درخواست می کنند تا خاطرات خود را درباره جنگ گوش دهند. این تاریک شدن است و خدمه یک روز دیگر برای دیدار با آنها برای فیلمبرداری بقیه خاطرات خود در دوربین، اما آنها نشان نمی دهد. خدمه جستجو می کند تا آنها را پیدا کند، اما در عوض آنها تنها پلاک یادبود خود را پیدا می کنند. آنها شهید شدند ساعت ها بعد، خدمه به یک فیلد معدن می رود تا فیلم بگیرد، اما در نتیجه انفجار، همه می میرند. داستان سوم، "گل شیشه ای": یک دختر جوان ساعت ها در ایستگاه قطار با یک فانوس و دسته گل ها می گذرد. او منتظر است تا گل های خود را به یکی از سربازان در راه خود به جنگ برساند. همچنین دختران و پسران دیگر فروش گل به سربازان وجود دارد، اما این دختر هرگز گل خود را به فروش نمی رساند. بعدا همه متوجه میشوند که او تنها گل خود را به یک سرباز که به زودی به شهادت تبدیل می شود، هدایت می کند. بنابراین هر بار که دختر به سمت قطار می رود، تمام سربازان مشتاقانه سعی می کنند که گل را بگیرند، اما تنها دختر می داند چه کسی قرار است آنها را بگیرد.