سیاوش پس از سرقت و قتل یکی از دوستانش که خواستگار خواهرش هم بوده، در محل جنایت با مهتاج که نظافتچی است، روبرو می شود ولی نمی تواند او را بکشد. او مدام با کابوس ناشی از جنایت دست و پنجه نرم می کند و کمک های دوستانش جواد و رحیم و دختر صاحبخانه را هم که دل بسته اوست نمی پذیرد. بازپرس ابراهیمی که از دوستان رحیم است به او شک می کند ولی قصد دارد به شکل دوستانه به او نزدیک شود. در این میان تماسی از یک ناشناس که تهدید می کند همه چیز را می داند، سیاوش را آشفته تر می کند. او به مهتاج شک می کند و با تعقیب او پی می برد علاوه بر کار نظافت، برای اداره خانواده اش، خودفروشی می کند. تعقیب مهتاج، سیاوش را به گورستانی خلوت می کشاند، اما باز هم نمی تواند مهتاج را بکشد، ولی مهتاج با چاقوی سیاوش خودزنی می کند. سیاوش که به مهتاج علاقه مند شده او را به بیمارستان می رساند و ساک حاوی اموال مسروقه را در خانه مهتاج پنهان می کند. مهتاج نجات می یابد و در حالی که به نظر می رسد آنها زندگی جدیدی را آغاز می کنند، سرپرست نظافتچی ها که سیاوش را تهدید کرده بود، ماجرا را لو می دهد. سیاوش در حضور مهتاج، خانواده او و بازپرس ابراهیمی به جنایت اعتراف می کند.