«قدیر» پسر جوانی است که از اوایل جنگ تحمیلی به همراه بازماندگان خانواده، پدر، برادر کوچکتر و دخترعمویش ساکن تهران شده و در بنگاه معاملات ملکی «خانبیگی» کار میکند. «خانبیگی» زمینهای جنوب را با قیمت ناچیزی از مهاجرین میخرد. «قدیر» که آرزوی خرید خانهای در تهران و ازدواج با دخترعمویش را دارد، سرانجام پدرش را راضی میکند تا زمینی را که در جنوب دارد بفروشد. پدر ضمن سفری به جنوب و دیدار دوستان قدیمی خود که همه در تلاش بازسازی خانههای خود هستند، از فروش زمین منصرف میشود و همین امر کشمکشی بین پدر و پسر به وجود میآورد. در نهایت پدر به همراه پسر کوچکتر و دختر عمو به جنوب بازمیگردد. «قدیر» که ناخواسته آلودهی کارهای خلاف «خانبیگی» شده، به زندان میافتد و پس از آزادی تصمیم میگیرد به شهر خود بازگردد.