«بهرام پرتوی» در عین ناباوری حکم بازنشستگیاش را دریافت میکند. او که مرد فعالی بوده، روحیهی بدی پیدا میکند. با توجه همسرش، در صدد کسب حرفهای جدید برمیآید تا ضمن کمک به بودجهی خانواده، سلامت روانش را نیز باز یابد. اما کارهای مختلفی که در نمایشگاه اتومبیل «پرویز» (برادر زنش) و یک شرکت ساختمانی به دست میآورد، چون بر پایهی تقلب و ریاست است، باب میل او نیست. زندگی خانوادگی «پرتوی» به همین جهت تا سقوط کامل پیش میرود... تا اینکه یک دوست قدیمی، سرانجام به او شغلی پیشنهاد میکند که با روحیهی او که آدم صادق، فعال و سالمی است مطابقت دارد. او میتواند در سالهای پایان زندگیش منشأ خدمت به نونهالان جامعه، در مدرسه باشد.