چند روزی که رضاخان از مملکت گریخته و هرج و مرج بر همه جا حاکم شده و شهر در قبضه نیروهای نظامی خارجی قرار گرفته است.استا ابراهیم خان مرد متمول و صاحب منصبی است که قصد دارد طوبی را به عقد خود درآورد . یوسف که جوان جاهل و لاابالی است. فضای هرج و مرج شهر را مناسب اعمال خلاف خود می یابد. روزی او با پیرمردی آشنا می شود که همراه دختر ی به نام طوبی به تهران آمده تا نزد ابراهیم خان برود . در طول راه به خاطر شیوع بیماری تیفوس و قحطی ، پیرمرد در بستر مرگ می افتد اما قبل از مرگ بخاطر رشادت جوانی به نام یوسف (سروش صحت) در رفع مزاحمت گروهی از اراذل و اوباش ، طوبی را به او می سپارد تا به تهران بیاورد و اتفاقات بعدی داستان را به سمت و سویی دیگر می برد.