لولا، کارگر کارخانه، در نهایت تصمیم می گیرد تا از ماریو، مرد مست و مهاجم که او را دوست دارد، فرار کند. همان شب او یک روابط دوستانه با روبرتو، یک مرد ثروتمند فرانسوی دارد. در نهایت آنها ازدواج می کنند و یک دختر دارند، ظاهرا محصول شب اولشان است. چهار سال بعد ماریو پولی نجات داد و شروع به فرار از لولا می کند تا او را بهبود ببخشد و دخترش که فکر می کند دخترش است، نه روبرتو.