مرد متمولی دختر جوانی به نان "شیرین" را به همسری میگیرد."سهراب" که شیرین را دوست دارد او را ربوده و به ایل خود میبرد.مرد متمول جوانی به نام "خسرو" را مامور میکند که همسرش ذا به او بازگرداند.خسرو با سه تن از یارانش علیرغم کوششهای سهراب سرانجام شیرین را ربوده و او را به محل موعود میرسانند.سهراب که آنها را تعقیب میکند با مرد متمول در یک زمان به محل موعود میرسند.خسرو که واقعیت را دریافته، شیرین را آزاد میگذارد که به مرد متمول یا سهراب رو کند و او سهراب را برمیگزیند.