زوج جوانی به نام های امید و رویا در حالی که با اتومبیل خود جنس قاچاق حمل می کنند توسط پلیس دستگیر می شوند. امید جریمه و از کار بی کار می شود. او دوستی خلافکار به نام جواد دارد و از طریق او با دختری به نام مریم آشنا می شود. مریم، امید و مهرداد را که در کار قاچاق است با هم آشنا می کند. امید به تدریج وضع مالی اش بهتر می شود اما زمانی که قرار است برای آخرین بار قاچاق کند دستگیر و زندانی می شود. در همین اوضاع رویا پی می برد به زودی بچه دار خواهد شد و برای کمک به سراغ مریم و مهرداد می رود. مهرداد که ظاهراً از رویا خوشش آمده برای او کاری پیدا می کند. رویا وقتی می بیند تنها مانده از دادگاه تقاضای طلاق می کند و سپس بچه اش را نیز از بین می برد. امید که متوجه طلاق رویا و مرگ بچه اش شده، در زندان متحول می شود و از زندان می گریزد و شروع به جست و جوی رویا می کند. مریم نیز که به طور اتفاقی با کمک امید از مرگ نجات یافته می گوید مهرداد تمام دارایی اش را بالا کشیده و ظاهراً با رویا قصد دارند از طریق بندری به خارج بروند. آنها مهرداد و رویا را در بندر غافلگیر می کنند. رویا با دیدن امید احساس می کند دوباره او را دوست دارد و برخلاف خواسته مهرداد از همراهی با او سرباز می زند. در این میان مریم به خاطر انتقام از مهرداد او را با اسلحه زخمی می کند. مهرداد نیز مریم را می کشد و امید را هم زخمی می کند. پلیس سر می رسد و همه آنها را دستگیر می کند.