عزیزخان، مردی ثروتمند و جاهطلب است او طی نقشهای که توسط دامادش ترتیب داده شده بود از برج سقوط میکند و در بیمارستان بستری میشود. مجید نیز پلیسی متعهد است که در همان بیمارستان به عیادت دستیارش میآید و به طور رایگان خون و برخی اعضایش را به عزیزخان اهدا میکند تا نجات پیدا کند اما بعد از این ماجرا اگر بلایی به سر مجید بیاید به عزیزخان هم لطمه میخورد و این موضوع باعث میشود که عزیزخان با مادر نامزد مجید ازدواج کند و عروسی مجید و نامزدش سارا را نیز فراهم کند تا همیشه مراقب مجید باشد تا به او صدمهای نرسد اما در آخر متوجه میشود که مهربانی و دوستی از پول ارزشمندتر است