ابراهیم و فخری در یک خانه قدیم زندگی می کنند و سه فرزندشان در جنگ جان می گیرند و چهارمین رضا، یک جانباز فلج شده است که تحت مراقبت در بیمارستان بستری است. رضا پس از مرگ دوست پسرانش کمال عصبانی و بی ادب می شود و دیگر داروهایش را مصرف نمی کند. از این رو، والدینش تصمیم می گیرند او را به خانه بیاورند و از او مراقبت کنند. محبوبه، خواهر کمال به خانه خود می آید و مایل به رضا با تعهد قبلی خود ازدواج می کند اما رضا او را رد می کند. رضا اصرار دارد که او باید بمیرد و اقدام او باعث می شود ابراهیم یک بار او را به دام انداخته باشد. یک شب به نظر می رسد همه آنها تحت تأثیر گاز هستند؛ سه فرزند مرده به خانه برگشت. خانواده مهببها باید به خانه خود بیایند، اما فاکری می خواهد آن را به دلیل قدیمی بودن و شکسته شدن خانه تحمل کند. اما ابراهیم علیه آن است. بازگشت فرزندان مرده به خانه خوشبختی و آرامش را به ارمغان می آورد و حتی رضا آرام است و اکنون دارو او را می گیرد. این روز Mid-Sha'ban است و ما صدای حاج ابراهیم را میشنویم که در مورد مرگ فرزندانش به مهمانان بی نظیرش میگوید.