"محمود" و "صادق" دختری به نام "مهناز" را از غرق شدن نجات میدهند و "مهناز" برای قدردانی، آنها را در کارخانهی پدرش به کار میگمارد. روابط بین دو دوست و مهناز هر روز صمیمانهتر میشود و این را پسرعموی مهناز نمیپسندد و با یک سلسله اقدامات علیه انها سبب اخراجشان از کارخانه میشود. محمود و صادق با پیگیری بسیار سوءنیت و دسیسهی مرد را فاش کرده و مانع انجام مقاصدش میشوند و پدر دختر متوجه شده و دوباره آنها را به کار دعوت میکند.