"عباسقلی خان" دربان یک هتل بزرگ است که مسافرانش غالباٌ خارجیها هستند و او رابطهی چاپلوسانهای با آنها برقرار کرده است. "عزیز" پسر عباسقلی خان که به تازگی از زندان آزاد شده، با دوستش امیر همراه با دیگر مبارزان سیاسی، میکند و پدر دائماٌ با او درگیری دارد. اما "عزیز" بی توجه به او پیگیر مبارزه است. با به ثمر رسیدن مبارزات مردم، هتل خالی از سکنه میشود و این آغاز زوال عباسقلی خان است.